آیقصه شما: همهی ما، زرافهها را به گردن درازشان میشناسیم. در جهان واقعی و در قصهها. اما شاید یک زرافه خودش دوست نداشته باشد به این ویژگی شناخته شود. قصهی امروز دربارهی زرافهای است که این ویژگی زرافهایاش را دوست ندارد. مثل خیلی از ما انسانها که با برخی از ویژگیهایمان خیلی سخت کنار میآییم! با این وجود اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، شاید بتوانیم نکتههای مثبتی در آن ویژگی پیدا کنیم.
این قصه از آیقصه شما، در کارگاه نویسندگی و قصهگویی آیقصه بازنویسی و تدوین شده است و شما میتوانید آن را از طریق اپلیکیشن آیقصه و یا پادگیرها بشنوید و برای کودکانتان پخش کنید. اگر هم دوست داشتید از کودکانتان بخواهید که یک نقاشی با این موضوع بکشند و برای آیقصه بفرستید، تا ما هم در اپلیکیشن و هم در اینستاگرام آیقصه آن را منتشر کنیم. البته این دعوت فقط برای این قصه نیست. شما میتوانید تمام قصههای آیقصه را نقاشی کنید.
✍️ نویسنده: طاها رییسیاننژاد
? قصهگو: سعیده جواهری
? خلاصه قصه:
در دل یک جنگل بزرگ، زرافهی کوچکی زندگی میکرد که از گردنش خوشاش نمیآمد. چرا؟ چون دوستانش او را به خاطر گردن درازش مسخره میکردند. اما یک روز یک سنجاب در دریاچه در حال غرقشدن بود و تنها کسی که میتوانست به او کمک کند، زرافهکوچولو بود. چون تنها کسی بود که در آن اطراف گردن درازی داشت!
این قصه را کجا بشنویم؟
اپلیکیشن آیقصه | اپل پادکست | کست باکس
☑️ این قصه توسط مخاطبان آیقصه تهیه و در کارگاه نویسندگی و قصهگویی آیقصه بازنویسی و تدوین شده است.
چطور با آیقصه همکاری کنیم؟
اگر شما هم دوست داشتید در آیقصه، قصههاتون رو منتشر کنید میتونید قصهتون رو بنویسید و متنش رو برای ما ایمیل کنید. قصهی شما در تحریریهی آیقصه ویراستاری میشه و بعد از ویرایش اگر خودتون دوست داشتید اون رو میخونید یا برای یک قصهگوی دیگه ارسال میشه که تبدیل به فایل صوتی شه و برسه به مرحلهی انتشار. روندش کمی طولانیه اما شدنیه ?