قصه برای کودکان | در این قصهی آی قصه ، یک مادربزرگ مهربان وجود دارد که چون خودش سردش میشود، قصد میکند برای خودش کلاه ببافد، اما دلش نمیآید و آن را به دیگران هدیه میدهد. او برای همه و همه کلاه بافته و کل شهر را بافتنیهایش قشنگ کرده است. این قصه را میتوانید از اینجا دانلود کنید و یا در پادگیرها مثل اپلپادکست، گوگلپادکست، کستباکس و… بشنوید.
✍️ نوشتهی مکرمه شوشتری
? قصهگو: یاشار ابراهیمی
?? تصویرگر: نسیم بهاری
متن قصه: مادربزرگ خیلی سرمایی بود. زمستون که آمد با خودش گفت: «چه کار کنم چه کار نکنم؟ خوبه برم کاموا مامموا بخرم و بافتنی ببافم.» مادربزرگ کامموا مامموا خرید و یک کلاه بافت. گربهی توی کوچه سردش بود. مادربزرگ کلاه رو سر گربه گذاشت. موشهای توی جوب خیس بودند. مادربزرگ برای آنها کلاههای کوچولو موچولو بافت. درختِ پشت پنجره برگهاش ریخته بود. مادربزرگ برای درخت، کلاه گل و گشاد بافت. ماشینِ همسایه صبحها دیر روشن میشد. مادربزرگ بیشتر کاموا مامموا خرید و برای ماشین کلاه پت و پهن بافت. پلیسِ سر چهارراه با هر باد تکان میخورد. مادربزرگ کاموای سفید مفید خرید و برای پلیس کلاه قرص و محکم بافت. ساختمان خونه قدیمی بود. مادربزرگ یک کلاه نو نوار برای ساختمان بافت. خلاصه مادربزرگ از ترسِ سرما همین طور کلاه میبافت و سر همه میکرد. همسایهها، گربهها، موشها، درخت و ماشین منتظر بودند کی برف بیاد تا بتونند کلاههایشان را سرشان بگذارند. اما ابرها میآمدند و میرفتند و نمیباریدند. یک روز صبح مادربزرگ فکری کرد. یه نردبان از همسایه قرض گرفت. از آن بالا رفت و یکی یکی کلاهِ رنگی رنگی روی سر ابرهای گُنده مُنده گذاشت. ابرها هی ریز ریز به هم خندیدند و از چشمهایشان گوله گوله برف آمد. همه کلاههایشان را سرشان گذاشتند و آمدند توی خیابان و برف بازی کردند. «هزارقصه» یکی از سری تولیدات صوتی آی قصه است که در هر فایل صوتی آن یک قصهی مستقل کوتاه برای کودک روایت میشود. این قصهها سریالی نیستند و تنها در همان یک قسمت جریان دارند. قصههای هزارقصه، تماما توسط تحریریهی آیقصه تولید میشوند و تمامی حقوق مربوط به این قصهها اعم از چاپی و نشر آنلاین آن برای آیقصه محفوظ است. دیگر قصههای هزارقصه را اینجا بیابید.
کاموا ماموا | قصه برای کودکان
کاموا ماموا
آی قصه یک استارتآپ در حوزهی قصهگویی و تولید قصه برای کودکان امروز ۲ تا ۱۲ سال است. آی قصه جایی است برای و گفتن و شنیدن قصههایی به زبان فارسی برای فارسیزبانان سراسر جهان. خصیتها و قصههای جدیدی در آی قصه خلق میشوند و تمرکز این تیم، تولید قصه برای کودکان امروز است. قصههای تولید شده در آی قصه، تصویرگری میشود و صداپیشگان روی آن صحبت میکنند. آی قصه در حال حاضر قصههای خود را در سایت، شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و همچنین پادگیرهای متنوع منتشر میکند. مخاطبان آی قصه می توانند به صورت رایگان قصهها را بشنوند. آی قصه در فاز بعدی خود، نخستین نسخهی اپلیکیشن خود را منتشر خواهد کرد.کجا بشنویم؟
– دانلود فایل صوتی –
? ساندکلود | تلگرام | اینستاگرام | یوتیوب ?
? کستباکس | گوگلپادکست | اپلپادکست ?
متن قصه: مادربزرگ خیلی سرمایی بود. زمستون که آمد با خودش گفت: «چه کار کنم چه کار نکنم؟ خوبه برم کاموا مامموا بخرم و بافتنی ببافم.» مادربزرگ کامموا مامموا خرید و یک کلاه بافت. گربهی توی کوچه سردش بود. مادربزرگ کلاه رو سر گربه گذاشت. موشهای توی جوب خیس بودند. مادربزرگ برای آنها کلاههای کوچولو موچولو بافت. درختِ پشت پنجره برگهاش ریخته بود. مادربزرگ برای درخت، کلاه گل و گشاد بافت. ماشینِ همسایه صبحها دیر روشن میشد. مادربزرگ بیشتر کاموا مامموا خرید و برای ماشین کلاه پت و پهن بافت. پلیسِ سر چهارراه با هر باد تکان میخورد. مادربزرگ کاموای سفید مفید خرید و برای پلیس کلاه قرص و محکم بافت. ساختمان خونه قدیمی بود. مادربزرگ یک کلاه نو نوار برای ساختمان بافت. خلاصه مادربزرگ از ترسِ سرما همین طور کلاه میبافت و سر همه میکرد. همسایهها، گربهها، موشها، درخت و ماشین منتظر بودند کی برف بیاد تا بتونند کلاههایشان را سرشان بگذارند. اما ابرها میآمدند و میرفتند و نمیباریدند. یک روز صبح مادربزرگ فکری کرد. یه نردبان از همسایه قرض گرفت. از آن بالا رفت و یکی یکی کلاهِ رنگی رنگی روی سر ابرهای گُنده مُنده گذاشت. ابرها هی ریز ریز به هم خندیدند و از چشمهایشان گوله گوله برف آمد. همه کلاههایشان را سرشان گذاشتند و آمدند توی خیابان و برف بازی کردند. «هزارقصه» یکی از سری تولیدات صوتی آی قصه است که در هر فایل صوتی آن یک قصهی مستقل کوتاه برای کودک روایت میشود. این قصهها سریالی نیستند و تنها در همان یک قسمت جریان دارند. قصههای هزارقصه، تماما توسط تحریریهی آیقصه تولید میشوند و تمامی حقوق مربوط به این قصهها اعم از چاپی و نشر آنلاین آن برای آیقصه محفوظ است. دیگر قصههای هزارقصه را اینجا بیابید.