این اثر در بخش«قصه» مسابقهی «من و ویروس» پذیرفته شده است.
اگر این اثر را دوست دارید، میتوانید در پایین همین پست، آن را لایک کنید و یا نظرتان را بنویسید.
| برای شرکت در مسابقه اینجا را بخوانید |
| دیگر آثار شرکتکننده در مسابقه را اینجا ببینید |
سلام من کرونام
سلام. اسم من … نمی دونم اصلا کی ام؟ وای این جا چقدر بزرگه! چقدر نورر اومد تو! کور شدم. اون غول بزرگ چیه؟ انگار داره می گه: «این بنده خدا ویروس بد و خطرناکی گرفته و ما نمیتوانیم درمانش کنیم».
کناریش میگوید: «دکتر هم همین را گفت پس ما چرا آوردیمش بیمارستان.»
آها بگذار دوباره شروع کنیم.
سلام. من این طور که اینا میگن یک ویروس خطرناک هستم و الان هم در بیمارستان هستم. من شاخکهایی دارم که با آنها میتوانم به جاهای مختلف بچسبم و چون کمی اضافه وزن دارم، همش می افتم زمین. بخاطر همین باید رژیم بگیرم. نقطه ضعف من الکل و مایع شوینده است.اوا !!!! نقطه ضعفم را لو دادم.!! وقتی من داخل بدن شما میشوم تنگی نفس و از این جور چیزها می گیرید.شاید هم کشنده باشم. اسم من کروناست من الان در بدن یک نفرهستم. او عطسه میکند و جلوی دهانش را نمی گیرد. این یارو داره خمیازه میکشه بیا بریم تو بدنش. «باد کمکم کن.» یوهو.!!! الان به داخل دهان رفتم. چیزی شبیه به سرسره جلویم بود. به داخل آن پریدم. هر چقدر جلوتر میرفتم آن سرسره کوچکتر و باریکتر می شد. وقتی تمام شد، به تالار بزرگ و گرم و نرمی رسیدم. خیلی آنجا مرطوب بود و چیزهایی شبیه به بالون در آنجا بودند. فهمیدم می توانم آنجا زندگی کنم و بچه دار شوم. من خیلی زندگی را دوست دارم اگر شما می خواهید بیش تر زنده بمانم به حرفام گوش کنید؛ دست هایتان را نشویید و به چشم و گوش و بینی و دهانتون دست بزنید. مایع دست شویی را بیندازید دور. اصلا الکل چیه؟ بوش خیلی بده. از خونه ها بیاین بیرون. خسته نشدین؟ رو بوسی کنید، دست بدید. بروید پارک. خرید کنید…الان در هر جای این تالار گرم یکی مثل خودم هست. دارم از همان سرسره بالا میروم که ناگهان این فرد سرفه میکند. خدا کند در خانه نباشد و دستش را روی دهانش نگیرد. روی پیتزای یک مرد چاق فرود می آیم او پیتزا را میخورد از روی پیتزا پیاده میشوم و دوباره همان بازی. بعد روی بچهای فرود می آیم. بعد از چند روز مادرش میفهمد من رفتم توی بدنش. مادر او را به دکتر می برد. دکتر به بچه می گوید: «بچه جان کرونا گرفتی.» لبخند موزیانهای میزنم. بعد بچه میگوید:«خب خوب می شوم.» مادر می گوید :«پس هر چه گفتم باید گوش کنی.» پسر می گوید: «باشه».الان دو هفته گذشته و کار من شده فرار کردن از دست گلبول های سفید حتــــــــــی یک بار هم تقسیم نشدهام. بخاطر اینکه او دستهایش را میشست و مایعات زیاد میخورد و به اندازهی نیاز استراحت میکرد.
دو روز بعد
من فقط 1 ساعت دیگر زنده ام و 30 دقیقه از آن گذشته است
20 دقیقه بعد
احساس میکنم دیگر کارم تمام است
8 دقیقه بعد
یک گلبول سفید دارد دنبالم میکند. وای!!! به من رسید. شما را به خدای بزرگ می سپارم.
2 دقیقه بعد
کارم تمام شد.