احتمالا احمد رضا احمدی را بیشتر به عنوان شاعر بزرگسال میشناسید، هر چند شعرهای بزرگسالانهی او نیز سرشار از تصاویر ناب کودکانه است و به نوعی میتوان گفت احمدرضا احمدی شاعری است که با کودک درونش شعر میسراید. اما احمدرضا احمدی در کنار تمام عاشقانه هایش داستان هایی دارد برای کودکان؛ داستانهایی با روایت یک شاعر که روح کودکانه را نوازش میدهد و سرمایه معنوی بزرگی برای کودکان است. او عاشق بچهها و نوشتن برای بچه هاست. عشقی که بعد از تولد دخترش ماهور پا گرفت؛ تا جایی که او امسال اعلام کرده علارغم مشغلهها و بیماری، پنج کتاب جدید برای کودکان نوشته که در دست انتشار است. چرا که احساس میکند نوشتن برای کودکان، وظیفهی اصلی اوست. او همچنین نمایشنامهها و رمانهای درخشانی در کارنامه خود دارد که سرمایههای ادبیات ایران است.
ته تغاری بود و چهار خواهر و برادر بزرگتر از خودش داشت. جد پدری و مادریاش از حجتالاسلامها و شیخهای بزرگ زمانه بودند. با اینکه در کرمان متولد شد اما خیلی در کرمان نماند، در سال ۱۳۲۶، در هفت سالگی به دلیل بیماری پدر به همراه خانوادهاش به تهران نقل مکان کرد و در مدارس معروف زیادی درس خواند؛ از دارالفنون گرفته که گویی همه بزرگان ادب سری به آن زدهاند تا دبستان ادب. دوستی عمیقش با اهالی سینما و موسیقی از دوران دبیرستان پا گرفت و در نهایت باعث شد احمدی صداپیشگی، دکلمه، حضور در نمایش و فیلمهای مستند، سینمایی و پویانمایی را نیز در کارنامهاش داشته باشد.
در همان سالهای آمدن احمدرضا به تهران بود که شعر فارسی دوران پرتلاطمی را پشت سر میگذاشت. میخواست نو شود و در این بین نیما از همه بیشتر برای نو کردن شعر فارسی مسر بود. شاید همین همزمانی کوچ او به تهران و رها شدن شعر فارسی از قالبهای سنتی باعث شد که او بعدها به گروه طرفه بپیوندند و نقش مهمی در دفاع از موج نوی شعر فارسی ایفا کند.
دوران مهاجرت احمدی و خانوادهاش به تهران، دورانی پر التهاب بود و این التهاب در ذهن احمدرضای کوچک به خوبی مانده است. روزهایی سرد و گزنده و سرشار از غربت، روزگاری که هر روز جلوی مجلس، کنار دبستان ادب که احمدرضا در پایه اول این مدرسه تحصیل می کرد، بگیر و ببند و تظاهرات بود و جلوی چشم او آدمها را میگرفتند و میبردند. در این زمان او تنها دلخوشیاش شنیدن سنتور ابراهیم سلمکی بود که در کنار مدرسهشان کلاس برگزار میکرد و او در حالی که کیفش را روی دوشش انداخته بود با شنیدن آن آرام میشد.
سال ۱۳۴۳ بود که با چند تن از دوستانش، نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری اعلا، مهراد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی و اکبر رادی، گروه طرفه را راهاندازی کرد تا از این موج نوی شعر فارسی حفاظت کند. آنها میخواستند بگویند که هنوز هم میتوان با این اوصاف شعر گفت و ممکن است شکل قدیم نباشد اما روح را نوازش میدهد. در این بین دو شماره از مجله طرفه را نیز منتشر کردند تا از شعر و داستان موج نو حمایت کنند. بعد از آن بود که در سال ۱۳۴۵ به سربازی رفت و بعد از بازگشت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. همین اشتغال نقطهی عطفی در زندگیاش بود تا بفهمد باید برای کودکان بنویسد، هر چند اولین کتابش که یک شاهکار بود ممنوع اعلام شد!
در ۱۳۴۸ با نوشتن کتاب «من حرفی دارم که فقط شما بچهها باور میکنید» پا به عرصهی ادبیات کودک و نوجوان گذاشت. کتابی که بسیار مورد تقدیر قرار گرفت و سپس سریعا توقیف و جمعآوری شد و نویسندهاش را مجبور به توقفی ناگهانی در حوزه ادبیات کودک کرد. اما احمدرضا احمدی که دلش پر میکشید برای بچه ها بنویسد، دوباره در ۱۳۴۹ به کانون رفت و در مرکز تولید نوار و صفحه برای کودکان مشغول به کار شد. او همچنین در جشنواره بزرگ ادبیات کودک و نوجوان عضو هیات داوران بود. احمدی تا بازنشستگی یعنی تا سال ۱۳۷۳ کانون را رها نکرد و تا جایی که میتوانست به این مجموعه خدمت کرد.
احمدرضا احمدی بعد از سر و کله زدن با صفحات و نوارهای جذاب کودکان متوجه شد که دیگر نمیتواند ننویسد! پس در سال ۱۳۶۴ دست به قلم برد و دو کتاب دیگر با عناوین «هفت کمان، هفت رنگ» و «هفت روز هفته دارم» برای کودکان نوشت و سپس این راه را تا به امروز ادامه داد. راهی که بیش از ۳۵ کتاب در زمینه شعر و نثر برای کودکان در پی داشت؛ داستانهایی استثنایی و سرشار از تخیل، داستانهایی از آسمانی که رنگ میبارد و ماهیهایی که روی سقف راه میروند. احمدرضا احمدی موج نو را با خود به ادبیات کودک آورد. گویی یک گروه طرفهی نهانی برای خودش در دل ادبیات کودک ساخت و در آن دست به ساختارشکنی، آشناییزدایی، بازیهای زبانی و آفرینش چیزی زد که به تعبیر یزدان سلحشور «نشان دادن چیزهای غیر قابل فهم با احساسی عمیق» است.
احمد رضا احمدی فانتزی مینویسد. یا به گفته خودش خوابهایش را روی کاغذ میآورد. فانتزی به نویسنده این امکان را میدهد تا با خلق فضایی خیال انگیز و رازآلود مخاطب را درگیر تجربههای شگفتانگیز کند و علاوه بر لذت در پس تمام این غیرواقعی بودنها به تعریف جدیدی از هستی برسد. ارزش فانتزی در داستان کودک در این است که کودک به سرعت تفاوت آن را با دنیای واقعی تشخیص میدهد. واقعیت در این آثار برای مخاطب ملموستر میشود و کودکان فرصتی پیدا میکنند تا به دنیایی راه پیدا کنند که در آن خوبیها بر بدیها چیره میشوند.
احمد رضا احمدی میکوشد در آثارش روحیهی خاص ایرانی را با فرمی تازه و منحصر به فرد منعکس کند و داستان را در مرزی بین واقعیت و خیال معلق سازد. او که خود را از دهه چهل به بعد با فضای مدرنیته همراه کرده است، در آثار کودکانهاش ضمن توجه به عواطف و احساسات بومی و ملی، قصههایی خلق کرده است تا با استفاده از آن داستان کودک را با فرم فانتزی آشتی دهد. احمدرضا احمدی عادت به بازنویسی مکرر ندارد و اعتقاد دارد این بازنویسیها قبلا در خوابهایش رخ داده و داستانها در خیالش بارها صیقل خوردهاند. او جهان کودکان را جهانی میداند که ما بعد از گذراندن آن دوران دیگر به آن دسترسی نداریم و کار اصلی نوجویان در هنر این است که این جهان را که بیشباهت به جهان خواب نیست با شعر و هنر تلفیق کنند.
نثر احمدرضا احمدی ساده و کوتاه است، از غم غربت مینویسد. از نبود پدر و… تصاویری انتزاعی با استفاده از عنصر طبیعت و نقاشی و رنگ میسازد. دنیای احمدی تلفیقی است از دنیای بزرگسالان و کودکان. بخش بزرگسالاش همراه با غمها و رنجهای یک انسان اجتماعی است که بیشتر در شعرهایش نمود پیدا میکند و بخش کودکانهاش را در نوشتن برای کودکان خرج میکند. اما وجود او در هر دو دنیای کودک و بزرگسال باعث شده است راه ارتباطی نامرئی همواره بین اشعارش و داستانهای کودکانهاش وجود داشته باشد.
دنیای کودکانه احمدی پر است از موسیقی و گیاه و درخت و پرنده و آسمان و باران و دریا. پریهای سبز و قرمز و آبی در جستوجوی کبوتر سفید هستند و چشم به آسمان دارند. رنگینکمانها نه در آسمان، بلکه روی دیوار و تنها با تیله تشکیل میشوند و نوازندگان همان آهنگهایی را مینوازند که از گلدانها شنیدهاند.
او میگوید: «مرا هم از شکیبایان و صبورانی بدانید که تا سقوط و خفتن کامل پیوسته و همیشه، برای کودکان حکایت دل میگویم. میدانم هزاران دروازهی نگشوده بر دریا جاری است که کلید نهان و پنهانی آن در دست کودکان است. در همهی زمستان عمر که نان به سفره نیست، آسمانها دیدهام از جوش و خروش کودکان و ابر، تهی؛ اما سرانجام در پایان روزهای جمعه عمر باران دیدهام.»
احمدرضا احمدی حرف نمیزند، بلکه شعر می گوید. صدایی دلنشین دارد و چند کتاب صوتی از او منتشر شده است که برخی اشعار خودش هستند و یا اشعار شاعرانی چون سهراب سپهری.
اگر دوست دارید بیشتر در مورد نثر و تحلیل آثار احمدرضا احمدی بدانید پیشنهاد می کنم کتاب «پدیدارشناسی بی مرزی در داستانهای کودکانه احمدرضا احمدی» نوشته فاطمه کاسی از انتشارات ماه و خورشید را مطالعه کنید.
در سال ۱۳۷۸ کانون پرورش فکری کودکان، مراسم بزرگداشتی برای این نویسنده گرانقدر برپا کرد و در طی آن تندیس مداد پرنده به احمدی اهدا شد. در سال ۱۳۸۵، به عنوان شاعر برگزیدهی پنجمین دوره جایزه بیژن جلالی انتخاب شد و همچنین در سال ۱۳۸۸ نامزد دریافت جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن، معروف به نوبل کوچک شد.
فهرست زیر مجموعه کتابهایی است که احمدرضا احمدی از سال ۱۳۴۸ تا امروز برای کودکان نوشته است. یکی از بهترین کتابهای او داستان «نوشتم باران، باران بارید» است. همچنین کار برجسته دیگر از او «اسب و سیب و بهار» است که در آغاز دهه ۸۰ از او منتشر شد. در آغاز داستان پاییز است و اسبی سفید و باغی که بر درختی از آن سیبی سرخ مانده است. اسب سیب را بر یالش گذاشته و به کنار دریا میبرد. در آن مکان سیب از اسب جدا میشود و درون جویی میافتد تا به گندمزار میرسد. در آنجا پسرکی سیب را مییابد. او میخواهد سیب را گاز بزند که اسب از راه میرسد. پسرک سیب را گردنآویز اسب میکند. زمان میگذرد. پس از زمستان، بهار از راه میرسد و اسب و پسرک در زیر شکوفههای سیب چشم بر چرخش رنگرنگ زندگی میدوزند. تنهایی، گذر از تنهاییها و دوستی در پهنای هستی به این داستان، معنای ژرفی بخشیده است.