زندگینامه

هانس کریستین اندرسن: جوجه اردک نویسنده!

هانس کریستین اندرسن

آی قصه، فاطمه فرهاد؛ بین زندگی شخصی هانس کریستین اندرسن و داستان‌های او، ارتباط عمیقی وجود دارد؛ در کمال ناباوری اکثر داستان‌های او، که موسوم به قصه‌های پریان هستند، نوعی خودزندگی‌نامه محسوب می‌شوند. در راس تمام داستان‌هایش و شاید معروف‌ترین آن‌ها، «جوجه‌اردک زشت» قرار دارد، که خود هانس نیز چندین بار اقرار کرده که همان جوجه‌اردک زشت است. در قصه‌ی معروفش، «پری دریایی کوچک»، برای ما می‌گوید که چه عذابی متحمل می‌شد تا در اجتماع پذیرفته شود و چه هزینه‌ی گزافی، مثل پری دریایی کوچک، برای این پذیرش می‌داد. داستان «پروانه»، شرح زندگی عاشقانه و غم‌انگیز خود اوست؛ هانس هیچ‌وقت ازدواج نکرد و هرگز زندگی عاشقانه‌ی موفقی نداشت و در نهایت، تراژدی ساده و کوتاهش، «دخترک کبریت‌فروش» است، که بی‌توجهی مردم و اختلاف طبقاتی را به خوبی به تصویر می‌کشد. زندگی خود هانس نیز مثل یکی از قصه‌های پریان است.

نوستالژی‌ساز و اخلاقی

هانس کریستین اندرسن خالق بسیاری از نوستالژی‌های کودکانه‌ی چندین نسل از همه‌ی مردم دنیاست. نویسنده‌ای که داستان‌های تلخ و شیرینش در عین جذابیت، همواره پیامی اخلاقی برای مخاطب خود به همراه داشته است؛ اندرسن اعتقاد داشت که داستان تنها وسیله‌ای برای سرگرمی نیست و روایت‌های سنتی و بومی، قدیمی و به‌دردنخور نیستند. داستان‌های شیرین و سرشار از مفاهیم اخلاقی اندرسن، تا به حال بارها و بارها توسط کمپانی دیزنی به انیمیشن تبدیل شده است. خصوصیت مهم دیگر این داستان‌ها، علاوه بر جذابیت، این است که حق امتیازش مربوط به شخص خاصی نیست و مثل همه‌ی کتاب‌هایی که فیلم می‌شوند، این انیمیشن‌ها هم حق مطلب را تمام و کمال به جا نیاورده‌اند. پری دریایی کوچک دیزنی یک پری شاد است که قصه‌اش خوب و خوش تمام می‌شود؛ اما پری دریایی اندرسن بعد از اینکه زبانش را در قبال زندگی بین آدم‌ها می‌دهد، عشق زندگی‌اش را نیز از دست می‌دهد و به کف دریا بدل می‌شود.

اندرسن، یکی از ۸ نویسنده معروف دنیا

هانس بیش از ۳۳۸ داستان نوشته است که ۱۵۶تای آن‌ها افسانه پریان هستند و اغلب آن‌ها به بیش از ۱۲۵ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است. هرچند بعضی از منتقدان دانمارکی معتقدند که ترجمه به کار او آسیب زده است و انتقال مفاهیم داستان‌های اندرسن با ترجمه به طور کامل میسر نیست؛ اما داستان‌های اندرسن به اندازه‌ی کافی پرطرفدار و جهانی هستند که نویسنده‌شان یکی از هشت نویسنده معروف دنیا به شمار بیاید. 

جوجه‌اردکی بدون خواهر و برادر

حتماً داستان «جوجه‌اردک زشت» را به خاطر دارید؛ قصه‌ای در مورد طردشدن و نخواستنی‌بودن، که امکان ندارد بدون بغضی در گلو خوانده شود. اندرسن در دوم آپریل سال ۱۸۰۵ در شهر ادونس دانمارک به دنیا آمد. پدرش، که او نیز هانس نام داشت، کفاش بود و مادرش رختشویی می‌کرد. پدر هانس خودش را از اشراف وابسته می‌دانست و همین تصور، بعدها به شایعه‌سازی علیه فرزندش دامن زد. هانس تنها فرزند این خانواده فقیر بود. هانس کوچک آرزوهای بزرگی داشت؛ یک بار شنیده بودند که دعا می‌کند «خدایا لطفاً کاری کن که حداقل یک بار هم که شده، کت فراگ مشکی بپوشم و مشهور باشم.»

هانس کریستین اندرسن

(عکس خانه کودکی اندرسن)

هزارویک شب، لالایی شبانه هانس

پدر هانس که سواد کمی داشت و به ادبیات علاقه‌مند بود، شب‌ها برای هانس «هزارویک شب» می‌خواند؛ این افسانه‌های جادویی و افسانه‌هایی که هانس از زبان پیرزنان همکار مادرش می‌شنید، بعدها زمینه‌ساز نوشتن هانس شد؛ نوشتنی که با بازآفرینی افسانه‌های موجود شروع شد و بعد خلاقیت هانس را شکوفا کرد و به شاهکارهایی همچون «لباس جدید امپراطور» رسید.

تاثیرات خاطرات کودکی در ذهن مردی بزرگ و موفق

هانس مثل جوجه‌اردک زشت، عجیب و غریب به نظر می‌رسید؛ کمی دست‌وپاچلفتی بود و قدش نسبت به سنش خیلی بلند بود. بینی بزرگی داشت و همیشه بیش از اندازه و بی‌دلیل خجالت می‌کشید. به‌سختی می‌توانست از بین بچه‌های روستا برای خودش دوستی دست‌و‌پا کند و رفتار آن‌ها با او همیشه همراه با شوخی‌های بی‌رحمانه بود. این شوخی‌های هرچند کودکانه، تاثیر عمیق و دردناکی روی هانس کوچک گذاشت و این احساسِ نخواستنی‌بودن تا آخر عمر با او ماند. هانس در طول زندگی ۷۰ساله‌اش هرگز با هیچ زنی وارد رابطه عاشقانه نشد و هیچ‌وقت عمیقاً مورد عشق قرار نگرفت. هر از چند گاهی مبلغی به زنان بدکاره می‌پرداخت تا فقط با او صحبت کنند و بعد به خلوت‌گاهش برمی‌گشت و این حرف‌ها را در خاطرات روزانه‌اش می‌نوشت. هانس اندرسن هیچ‌گاه ناامید نشد و هرگز دست از تلاش نکشید؛ اما تنهایی درونی و احساس نارضایتی‌اش، حتی بعد از رسیدن به شهرت جهانی، غیرقابل‌ِانکار است.

خیاط، خواننده یا بازیگر تئاتر

هانس در دوران کودکی با وجود طردشدنِ شدید از سمت هم‌سن‌وسالانش، تمایل شدیدی به بودن داشت و کودک شادی به نظر می‌رسید. او که از بازی با دیگران محروم بود، توجه‌اش به کارهای خلاقانه جلب شد و به ساخت عروسک‌های نمایشی مشغول شد؛ او ساعت‌ها در تنهایی می‌نشست و شخصیت‌های عروسکی خلق می‌کرد و بعد برای هرکدام از این عروسک‌ها لباس می‌دوخت. همین خیاطی‌های کوچک و به‌شدت حرفه‌ای بود که مادر هانس را به فکر فرو برد و امیدوارش کرد که روزی پسرش حداقل یک شاگردخیاطِ موفق شود و از این راه، کمک‌خرجی برای خانواده کوچک‌شان باشد.

موفقیت هانس در اجرای تئاترهای کوچک خیابانی برای اهالی روستا، او را به تئاتر علاقه‌مند کرد. صدای شیرینی داشت و خوب آواز می‌خواند و خوب می‌رقصید و همین مهارت‌ها باعث شد رویای بازیگری رهایش نکند. خوشبختانه مادر فقیر هانس مشوق او بود و هانس چهارده‌ساله را با پس‌انداز اندکی که داشت، روانه کپنهاگ کرد؛ تا رویایش را دنبال کند. این پسر کم‌تجربه و رویاپرداز، کپنهاگ را تغییر داد و امروزه، بلوار معروف «هانس کریستین اندرسن» در کپنهاگ یکی از پررفت‌و‌آمدترین بلوارهای شهر است.

هانس کریستین اندرسن

(تصویر مجسمه اندرسن در بلوار کپنهاگ)

مردی تشنه نوشتن

وقتی هانس ۱۱ساله بود، پدرش را از دست داد و مادرش با تمام توان کار می‌کرد؛ تا از پس خرج و مخارج بر بیاید؛ هانس نیز به‌ناچار ترک تحصیل کرد. اثرات این ترکِ تحصیل، همواره با هانس ماند؛ هرچند که بعدها با حمایت دولت توانست ادامه تحصیل دهد، اما طبق گفته ناشران، نوشته‌های او سرشار از غلط‌های املایی بود و دست‌خطش به‌سختی قابل‌خواندن بود.

تلاش تلاش تا پیروزی

هانس کریستین اندرسن بعد از رسیدن به کپنهاگ، مستقیماً به تئاتر سلطنتی دانمارک رفت و اجازه اجرا خواست. درمورد اتفاقی که دقیقاً بعد از این درخواست افتاد، روایت‌های مختلفی وجود دارد؛ اما همه روایت‌ها، پایان یکسانی دارند. هانس، که پسر بلندقدی بود، روی صحنه رفت و شروع به خواندن یک آهنگ محلی کرد. صاحب تئاتر و کسانی که آنجا حضور داشتند، به‌زور جلوی خنده‌شان را گرفته بودند و در نهایت به هانس جوان گفتند که اجرایش مضحک است و بهتر است تا دیر نشده به خانه برگردد؛ اما هانس که سمج‌تر از این حرف‌ها بود آن‌قدر ماند و اصرار کرد، تا بالاخره موفق شد نقشی هرچند کوتاه و بدون هیچ دیالوگی در تئاتر بعدی ایفا کند. بالاخره حاضران در تئاتر سلطنتی با اینکه او را عجیب می‌خواندند، اما صدایش را فوق‌العاده و مناسب سوپرانو شناختند و در نهایت به عنوان خواننده در تئاتر مشغول‌به‌کار شد.

نویسنده‌ای با صدایی زیبا

البته برخی هم می‌گویند که هانس در همان ابتدا، نه به تئاتر، بلکه به خانه آنا مارگت شال، بالرین مشهور آن زمان، رفته و به او التماس کرده است که اجرایش را فقط یک بار ببیند. هرچند درمورد نتیجه‌ی این التماس هم در بین مورخین اختلاف هست؛ عده‌ای می‌گویند آنا او را بیرون انداخته و عده‌ای می‌گویند آنا او را به تئاتر سلطنتی معرفی کرده است؛ در هر صورت، هانس بدون شک برای مدتی به‌عنوان خواننده در تئاتر سلطنتی کار می‌کرد. با گذشت زمان اما، هانس صدای زیبایش را از دست داد و جوناس کولین، کارگردان تئاتر، به هانس پیشنهاد کرد که شانس خود را در نوشتن هم امتحان کند و هانس پیشنهاد او را با جان و دل پذیرفت.

هانس؛ فرزند نامشروع پادشاه

هانس که در یازده‌سالگی، بعد از مرگ پدر، ترک تحصیل کرده بود تا در کارخانه‌ای به کار مشغول شود و کمک‌خرجی برای مادرش باشد، دوباره در نوجوانی توسط کالین خوش‌قلب به یک مدرسه مخصوص تدریس دستورزبان فرستاده شد؛ مدرسه‌ای که در آن هانس در منزل مدیر مدرسه زندگی می‌کرد و توسط او مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت. بعدها، از آن روزها با عنوان تاریک‌ترین و دردناک‌ترین روزهایش یاد کرد و گفت که معلم‌های مدرسه، او را از نوشتن دل‌سرد می‌کردند و همین امر منجر به افسردگی‌اش شده بود. خرج تحصیل هانس به سفارش کالین توسط پادشاه آن دوران، فردریک ششم، پرداخت می‌شد. پادشاه به اندرسن علاقه‌مند شد و با حمایت مالی موردتوجهی باعث شد هانس وقت بیشتری برای نوشتن و سفر بگذارد. این کمک‌های بی‌دریغ از چشم عموم دور نماند و شایعه‌ای مبنی بر این شکل گرفت که هانس در حقیقت فرزند نامشروع پادشاه است؛ شایعه‌ای که در حد شایعه ماند و با وجود تحقیقات زیاد در این زمینه هرگز صحتش تایید نشد.

هانس کریستین اندرسن

اولین و آخرین داستانِ نویسنده‌ای جهانی

اولین داستان هانس کریستین اندرسن با نام «شبح در قبر پالناتُکه» در سال ۱۸۲۲ منتشر شد. و آخرین داستان منتشرشده از اندرسن، داستانی با نام «شمع سوزان» است؛ این اثر که اندرسن آن را قبل از بیست‌ویک‌سالگی‌اش نوشته بود، در سال ۲۰۱۲ در صندوقچه‌ای قدیمی، که متعلق به یکی از خانواده‌های مرفه دانمارک بود، پیدا شد. «شمع سوزان» در حقیقت متنی بود که اندرسن برای تشکر از یکی از حامیان مالی خود نوشته بود؛ اثری که بیشتر از اینکه داستان به حساب بیاید، متنی شاعرانه درمورد تقابل خیر و شر است و هرگز قابل‌قیاس با داستان‌هایی چون «جوجه‌اردک زشت» نیست. او به‌ طرز ظریفی مردمی را که دوست می‌‌داشت یا از آن‌‌ها متنفر بود در قالب شخصیت‌های داستان‌هایش ارائه می‌‌داد: زنی که از پذیرش عشقش امتناع کرده بود در «پری دریایی کوچولو» به شاهزاده‌‌ای احمق بدل می‌‌شود، یا خیال‌پردازی‌های پدرش برای میراث‌‌خواری از یک خانواده‌ی قدرتمند و متمول، در «جوجه‌‌اردک زشت» بازتاب می‌‌یابد.

مارکوپولو اندرسن

در این دوران هانس رویای بازیگری را به‌طور کامل کنار گذاشت و به‌طور جدی وقت خود را صرف نوشتن کرد. هانس عاشق سفر بود و کارهای اولیه او، چند سفرنامه، چند داستان کوتاه و یک مجموعه شعر و یک نمایشنامه بود. در سال ۱۸۲۹، اولین کتابش با نام «گزارش یک پیاده‌روی» منتشر شد؛ کتابی برای بزرگ‌سالان که قهرمان آن گربه‌ای سخن‌گو را ملاقات می‌کند. این موفقیت کوچک اندرسن در دانمارک با انتشار نمایشنامه «عشق در برج کلیسای سنت نیکلاس» ادامه‌دار شد. در سال ۱۸۳۳ کمک‌هزینه کوچکی از پادشاه دریافت کرد و به سفر رفت و چند داستان کوتاه دیگر نوشت.

اندرسن و قصه‌های پریانی با ارزش بیست‌وچهار شلینگ

در واقع شاید هیچ‌وقت اسم اندرسن هم به گوش‌مان نمی‌خورد، اگر او نسخه کم‌حجم و کوچکی از قصه‌های پریان را در سال ۱۸۳۵ نمی‌نوشت و به‌سرعت منتشر نمی‌کرد؛ نسخه‌ای که هرچند مورد توجه چندانی قرار نگرفت، اما اندرسن با نوشتن این داستان‌های ساده، راه خود را پیدا کرده بود. او بلافاصله کتاب کوچک دیگری نوشت و سرانجام، مجموعه این دو نسخه کم‌حجم، تبدیل به اولین کتاب افسانه‌های پریان او شدند. این مجموعه شامل قصه‌های خاطره‌انگیزی چون «لباس جدید امپراطور»، «پری دریایی کوچک»، «بندانگشتی» و «شاهزاده‌خانم و نخود‌فرنگی» بود.

معدود منتقدانی که به این مجموعه توجه نشان دادند، این قصه‌ها را خام، فاقد پیچیدگی و پیام اخلاقی مشخص خواندند؛ اما هانس ناامید نشد و به نوشتن قصه‌های پریان ادامه داد. دو سال بعد، او مجموعه‌های دیگری از این قصه‌ها منتشر کرد؛ این مجموعه‌ها، هم شامل بازآفرینی افسانه‌های قدیمی بودند و هم افسانه‌های جدیدی که هانس آن‌ها را خلق کرده بود. اولین قصه هانس، که برای بزرگداشت آیدا، دختر جاست ماتیل سیل (رهبر دانمارکی) نوشته شده بود، «گل های آیدای کوچک» نام داشت.

این مجموعه‌داستان با قیمت بیست‌وچهار شلینگ به فروش می‌رسید.

افسانه‌‎های پریان برای کودکان، داستان‌های شگفت‌انگیز برای کودکان، یک کتاب داستان دانمارکی، داستان‌ها و افسانه‌های دانمارکی و قصه‌های شگفت‌انگیز، نام کتاب‌های دیگر اندرسن در این زمینه است. علاقه مردم نسبت به این داستان‌ها روزبه‌روز بیشتر می‌شد و منتقدان هم، دست از تمسخرشان برداشته بودند؛ اما تیراژ کتاب‌ها و در نتیجه فروش‌شان همچنان قابل‌توجه نبود.

دگردیسی هانس جوان به اندرسن مشهور

در سال ۱۸۴۵ بود که اولین کتاب هانس کریستین اندرسن به زبان انگلیسی ترجمه شد و با استقبال شدیدی در انگلستان، آمریکا و سایر کشورها روبرو شد. مردم بلافاصله عاشق این قصه‌های شیرین و ساده شدند و منتقدین، آن‌ها را سرشار از زندگی و فانتزی خواندند؛ کتابی که جذابیتی یکسان برای نوه‌ها و پدربزرگ‌ها داشت. از آن لحظه، هانس جوان به اندرسن موفق و مشهوری تبدیل شد و جایگاه تثبیت‌شده‌ای در ادبیات سراسر جهان یافت. و حالا قصه‌ها و افسانه‌های هانس کریستین اندرسن، از شناخته‌شده‌ترین آثار ادبیات غرب است و چیزی حدود دویست سال است که نویسندگان، هنرمندان، شاعران، طراحان رقص، آهنگ‌سازان و فیلم‌سازان مختلف، از این قصه‌ها الهام گرفته و شاهکار خلق کرده‌اند. همچنین یک برنامه قصه‌گویی برای کودکان، مخصوص تلفن همراه نیز توسط کمپانی یونیسف با نام “GivingTales” در سال ۲۰۱۵ ساخته شده است.

مردی که هرگز طعم عشق را نچشید

درمورد زندگی شخصی هانس، چیزهای عجیب زیادی برای گفتن وجود دارد؛ از روابط عاشقانه ناموفقش با زنان و مردان گرفته تا رفتارهای مذهبی و رابطه نزدیکش با درباریان آن زمان، و شاید جالب‌تر از همه، سفرهای بی‌شمارش و دوستی‌اش با دیکنز، که هرچند برای هانس مهم و لذت‌بخش بود، اما دیکنز آن را با جواب‌ندادنِ نامه‌های هانس، برای همیشه تمام کرد. در سال ۱۸۴۷، اندرسن بعد از اولین ملاقات با دیکنز، در دفترچه خاطراتش می‌نویسد: «من با مشهورترین و بهترین نویسنده معاصر انگلستان در ایوان بودم و با هم صحبت می‌کردیم. من عاشق چارلز هستم و از این اتفاق بسیار خوشحالم». اما این دوستی، ده سال بعد با یک اقامت دوهفته‌ای در منزل دیکنز از دست رفت. البته تاثیر هانس در زندگی چارلز با جواب‌ندادنِ چند نامه، از بین نرفته و هانس با آن چهره شاخصش به یکی از شخصیت‌های رمان دیوید کاپرفیلد تبدیل شد.

چارلز عاشق زن‌های دست‌نیافتنی می‌شد. او با اینکه هرگز طعم عشق را نچشید اما عاشق عشق بود. در دفتر خاطراتش نوشته است: «خدایا من تسلیم توام، سرنوشتم دست توست، خون من عشق می‌خواهد، به من یک عروس بده». شایعاتی هم مبنی بر احساسات عاشقانه او در مورد ادوارد کالین وجود دارد که از نامه‌های عجیب اندرسن به ادوارد ناشی می‌شود؛ اما هم‌جنس‌گرا بودنِ اندرسن هرگز ثابت نشده و این زندگی عاطفی و احساسی دوگانه به رابطه جسمی منجر نشده است.

ترسِ زنده‌به‌گورشدن

هانس کریستین اندرسن روحیه لطیفی داشت و عاشق گل‌ها بود. چشمانش خاکستری‌رنگ بود و همیشه لبخند مهربانی بر چهره داشت. پاهای بزرگی داشت و قدش بیش از ۱۸۵ سانتی‌متر بود؛ اما با وجود این قد و قواره، ترس‌های مسخره‌ای داشت؛ از سگ‌ها می‌ترسید و فکر می‌کرد روزی در آتش‌سوزی خواهد مرد. به‌خاطر همین ترسش، همیشه با خودش طناب بلندی همراه داشت که از آتش فرار کند. گوشت نمی‌خورد؛ چون می‌ترسید کرم داشته باشد و باعث مرگش شود و اصلی‌ترین ترسش، ترس زنده‌به‌گورشدن بود. هر شب کنار تختش یادداشتی می‌گذاشت که رویش نوشته بود: «من نمرده‌ام. فقط مرده به نظر می‌رسم. لطفاً مرا خاک نکنید.»

اندرسن علاوه بر نویسندگی، خیاطی، عروسک‌سازی، خوانندگی و بازیگری عاشق درست‌کردنِ کاردستی‌های کوچک با کاغذ بود؛ کاغذهایی که اگر در جلوی منبع نور قرار بگیرند سایه‌های جالبی تولید می‌کنند. (عکس) مجموعه این کاردستی‌های جذاب در کتابی با نام «کاردستی‌های شگفت‌انگیز جناب اندرسن» توسط بت واگنر در سال ۱۹۹۴ گردآوری شده است. (عکس)

گنجینه ملی

اندرسن در اواخر دهه ۱۸۳۰ از دولت مستمری دریافت می‌کرد. در سال‌های ۱۸۳۱ تا ۱۸۷۳ بیشتر عمرش را صرف سفر به اروپا، آسیای صغیر و آفریقا کرد و تاثیر این سفرها در سفرنامه‌های متعددش به چشم می‌خورد. سفرنامه‌هایی همچون «بازار شاعر-۱۸۴۲»، «تصویری  از سوئد-۱۸۵۱» و «در اسپانیا- ۱۸۶۳».

اندرسن به‌ندرت چیزی را که می‌نوشت، دور می‌انداخت و بنابراین روزنگارها و یادداشت‌های فراوانی از او به جا مانده است. می‌گویند جناب نویسنده که بسیار به سفر علاقه‌مند بود، خیلی کم در خانه خودش می‌خوابید و اکثراً در منزل دوستان و آشنایان و در سفر بود و در نهایت در خانه یکی از همین دوستان نیز درگذشت.

مرگ در اثر سرطان کبد

در سال ۱۸۷۲، اندرسن ۶۷ساله از تخت افتاد و به شدت آسیب دید. آسیب‌های ناشی از این اتفاق، به‌قدری سنگین بود که هرگز به‌طور کامل رفع نشد. تنها کمی بعد از این ماجرا بود که اندرسن متوجه سرطان کبد خود شد. در آن سال مستمری قابل‌توجهی به او تعلق گرفت و دانمارک به او لقب «گنجینه ملی» را داد. همزمان با سالروز تولد این نویسنده در باغ پادشاه، واقع در کپنهاگ، مجسمه او ساخته شد. اندرسن توانست شاهد این روز باشد و تنها چهار ماه بعد از این اتفاق درگذشت.

اندرسن در چهارم آگوست سال ۱۸۷۵ در هفتادسالگی، در خانه یکی از دوستانش (موریس ملشیور-بانکدار) در نزدیکی کپنهاگ درگذشت. کمی پیش از مرگش با یک آهنگ‌ساز درمورد موسیقی مراسم ختم‌اش صحبت کرده بود و گفته بود: «بیشتر افرادی که به تشییع جنازه من می‌آیند،کودک هستند. ضرب آهنگ‌هایت را طوری انتخاب کن که با قدم‌های کوچک‌شان هم‌خوانی داشته باشد.»

جسد اندرسن، در کپنهاگ دفن شد؛ اما اندکی بعد در سال ۱۹۱۴ این سنگ به قبرستان دیگری که مقبره خانوادگی کالین بود منتقل شد. قبر اندرسن و دو عضو دیگر خانواده کالین تا مدت‌ها بی‌نام‌ونشان بود؛ تا اینکه سنگ قبر دومی برای اندرسن ساخته شد.

هانس کریستین اندرسن

چیزهایی که باید از خود اندرسن یاد بگیریم

او هیچ‌وقت هیچ‌کس را مقصر زندگی سخت و شکست‌هایش ندانست و هیچ‌وقت ناامید نشد. هرچند در خاطرات روزانه‌اش و خود‌زندگی‌نامه‌اش -که با نام «قصه زندگی من» توسط نشر نی ترجمه و منتشر شده است-، صراحتاً از دردهای عمیق روحی‌اش می‌نویسد، اما هانس تمام این زندگی ناکامل و سخت را با تمام وجود دوست داشت. او کتاب «قصه زندگی من» را این‌گونه شروع می‌کند:

«زندگی من بد قصه‌ای نیست، کم پربار و میمون نبود و حتی اگر در دوران بچگی که بی‌کس و یک‌لاقبا پا به عرصه اجتماع گذاشتم، پری دانا و توانایی سر راهم سبز می‌شد و می‌گفت: «کار و هدفت را انتخاب کن و من هم نگهدارت می شوم»، باز هم امکان نداشت سرنوشت من سعادت‌آمیزتر و اثربخش‌تر و موفق‌تر از این، از کار دربیاید.»

معروف‌ترین داستان‌های هانس کریستین اندرسن

اندرسن حدود ۱۵۶ داستان نوشته که با عنوان افسانه‌های پریان شناخته می‌شوند. در زیر به بعضی از معروف‌ترین آن‌ها، با ذکر سال انتشار، اشاره شده است.

جعبه فندک ۱۸۳۵

شاهزاده‌خانم و نخودفرنگی ۱۸۳۵

بندانگشتی ۱۸۳۵

پری دریایی کوچک ۱۸۳۷

لباس جدید امپراطور ۱۸۳۷

سربازکوچولوی سربی ۱۸۳۸

قوهای وحشی ۱۸۳۸

جوجه‌اردک زشت ۱۸۴۳

بلبل امپراطور چین ۱۸۴۳

ملکه برفی ۱۸۴۴

دخترک کبریت‌فروش ۱۸۴۵

کفش‌های قرمز ۱۸۴۵

دخترک چوپان و لوله‌پاک‌کن ۱۸۴۵

سایه ۱۸۴۷

سالروز تولد اندرسن به‌عنوان روز جهانی کتاب کودک نام‌گذاری شده است. سال ۲۰۰۵ به مناسبت دویست‌سالگی اندرسن، سال «هانس کریستین اندرسن» نام گرفت و در دانمارک به‌صورت گسترده جشن گرفته شد. از سال ۲۰۰۰ نیز ماراتنی به یاد این نویسنده با نام ماراتن «اندرسن»، سالانه در دانمارک برگزار می‌شود.

نویسنده‌ای که حتی پس از مرگ نیز مشوق سایرین است

 جایزه «هانس کریستین اندرسن» که گاه جایزه نوبل کوچک هم خوانده می‌شود، جایزه‌ای است بین‌المللی که هر دو سال یک بار از طرف دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) به مؤلفان در زمینه ادبیات کودک تعلق می‌گیرد. این جایزه در دو گروه اهدا می‌شود: نویسندگان و تصویرگران. جایزه به نام هانس کریستین آندرسن، نویسنده دانمارکی، است و برنده، جایزه خود را از دست ملکه دانمارک دریافت می‌کند.

فرشید مثقالی، تصویرگر نامدار، تنها برنده ایرانی این جایزه جهانی است؛ مجموعه آثار او، در سال ۱۹۷۴، این جایزه را از آنِ خود کرد. هوشنگ مرادی‌کرمانی نیز در سال ۱۹۹۲ از سوی هیئت داوران این جایزه، مورد تشویق قرار گرفت. او در سال ۲۰۱۴ بار دیگر از سوی ایران نامزد دریافت این جایزه شد. همچنین از ایران، محمدرضا یوسفی در سال ۲۰۰۰ و محمدهادی محمدی در سال ۲۰۰۶ و احمدرضا احمدی در سال ۲۰۱۰، فرهاد حسن‌زاده در سال  ۲۰۱۸ در بخش نویسندگان و نسرین خسروی در سال ۲۰۰۲، محمدعلی بنی‌اسدی در سال ۲۰۱۲ در بخش تصویرگران کاندید این جایزه شدند.

احمدرضا احمدی در سال ۲۰۱۰ در میان ۵ نویسنده فینالیست، محمدعلی بنی‌اسدی در سال ۲۰۱۲ و پژمان رحیمی‌زاده در سال ۲۰۱۶ و  فرهاد حسن‌زاده در سال  ۲۰۱۸ در میان ۵ تصویرگر فینالیست این جایزه بودند.

از ایران تاکنون توران میرهادی (۱۹۷۶،۱۹۷۸، ۱۹۸۶،۱۹۸۸)، ثریا قزل‌ایاغ (۱۹۹۲)، ‌منصوره راعی (۱۹۹۸ ،۲۰۰۰)، زهره قایینی (۲۰۰۲، ۲۰۰۴)، پرناز نیری (۲۰۰۶) و سحر ترهنده (۲۰۱۲) عضو هیئت داوران بوده‌اند. زهره قایینی، سرپرست موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان و عضو شورای کتاب کودک ایران، در سال ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ در جایگاه رییس هیئت داوران این جایزه قرار گرفت و هم‌اکنون عضو هیئت مدیره این دفتر است.

جوجه‌اردک زشت کیست؟

اسامی بعضی از داستان‌های معروف اندرسن، مثل «لباس جدید امپراطور» و «جوجه‌اردک زشت» به اصطلاحات روزمره در سراسر دنیا تبدیل شده‌اند. اصطلاح جوجه‌اردک زشت، به‌عنوان فردی که به خود باور ندارد، در علم روانشناسی به شکل گسترده استفاده می‌شود.

فیلم‌ها و انیمیشن‌های معروفی که بر اساس داستان‌های اندرسن ساخته شده‌اند

در راس تمام کمپانی‌هایی که از داستان‌های هانس کریستین اندرسن برای ساخت فیلم و کارتون استفاده کرده‌اند، کمپانی دیزنی قرار دارد.

انیمیشن پری دریایی کوچک (۱۹۸۹- کمپانی دیزنی)

هانس کریستین اندرسن

فیلم دخترک کبریت‌فروش (۱۹۲۸- ژان رنوآر)

هانس کریستین اندرسن

فیلم کفش‌های قرمز (۱۹۴۸- امریک پرسبرگر و مایکل پاول)

هانس کریستین اندرسن

انیمیشن شاهزاده‌خانم و نخودفرنگی (۲۰۰۲)

هانس کریستین اندرسن

انیمیشن جوجه‌اردک زشت (۱۹۳۱- دیزنی)

هانس کریستین اندرسن

انیمیشن بندانگشتی (۱۹۹۴)

هانس کریستین اندرسن

انیمیشن دخترک کبریت‌فروش (۲۰۰۶- دیزنی)

هانس کریستین اندرسن

اپیزود سرباز سربی از انیمیشن فانتزیا (۲۰۰۰- دیزنی)

هانس کریستین اندرسن

انیمیشن یخ‌زده (frozen) (۲۰۱۳- دیزنی)

البته انیمیشن «فروزن» ساخته دیزنی با داستان «ملکه برفی» اثر اندرسن تفاوت‌های بسیاری دارد؛ اما اساس هر دو یکسان و «ملکه برفی» به‌طور قطع، الهام‌بخش ساخت این انیمیشن است.

هانس کریستین اندرسن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *