قصهی «پرهام در سرزمین عجایب»

داستان هایی صوتی برای کودک | آی قصه
✍️ نوشتهی سپیده علیزاده
? قصهگو: مرضیه پورمرشد
?? تصویرگر: سوسن آذری
متن قصه:
این چهارشنبه هم پرهام مثل همهی چهارشنبههای دیگه پشت یکی از میزهای مهد کودک نشسته بود. دستشو گذاشته بود زیر چونهش و فکر میکرد که چقدر غمگینه. چرا؟ چون چهارشنبهها پرهام مجبور بود دو ساعت بیشتر همراه خالهپیره تو مهدکودک تنها بمونه تا مامانش از سر کار برسه.
خاله پیره برای پرهام یه کاغذ سفید و جعبهی مدادرنگیهاشو آورد و روی میز گذاشت. پرهام اما از نقاشی کشیدن خسته شده بود.
پرهام گفت: تو اصلا کاری بلدی که منو سرگرم کنی؟
همون لحظه بود که خاله پیره فکری به ذهنش رسید. به پرهام گفت میتونن یه بازی خیلی جالب با هم بکنن. ولی پرهام بیحوصله بود.
خالهپیره گفت: چشماتو ببند تا بازی کنیم.
پرهام چشماشو بست و خیلی تند بازشون کرد. خالهپیره گفت: «تو دوست نداری الان کنار باباسفنجی و پاتریک باشی؟ یا با اسپایدرمن حرف بزنی؟ یا اصلا بری تو دنیای عجایب آلیس؟»
پرهام با تعجب گفت: مگه پاتریک و آلیس و اسپایدرمن رو تو میشناسی؟
خالهپیره گفت: بله که میشناسم. منم یه نوه همسن و سال تو دارم. هر روز هم باهم کارتون تماشا میکنیم. من خودم عاشق باباسفنجیام.
پرهام سر ذوق اومده بود. کمکم داشت از این بازی خوشش میاومد. بعد انگار ناراحت شد،گفت: اما من اگه بخوامم نمیتونم الان کنار اینها باشم.
خالهپیره گفت: چرا نمیشه؟ فقط باید چشماتو ببندی و خیال کنی پیش اونایی.
پرهام سر در نمیآورد. دوباره چشماشو بست و کمی ساکت شد. فکر کرد و بعد با هیجان گفت: من دوست دارم مثل آلیس کوچیک بشم و برم تو دنیای عجایب.
خالهپیره گفت: خب! پس آمادهای که بری؟
بعد هم دستهای پرهام رو گرفت و دوباره گفت: هرچیزی که دیدی رو همزمان برای من تعریف کن. چون من که نمیتونم تو خیال تو باشم.
پرهام دوباره چشاشو بست. این دفعه لبخند زد و گفت: «آخجون! دارم یه چیزایی میبینم.»
خالهپیره گفت: تعریف کن ببینم چی میبینی؟
پرهام گفت: اینجا یه میز بزرگ ناهار خوریه. پر از غذاهای خوشمزه.
خالهپیره گفت: چه غذاهایی؟
پرهام گفت: زرشکپلو با مرغ. کبابتابهای. پاستا و ماکارونی با سس قرمز. دور میز هم کلی مهمون منتظر مان.
خالهپیره گفت: مثلا کیا؟
پرهام کمی فکر کرد. چشماشو به هم فشار داد و بعد جواب داد: اسپایدرمن، بتمن، هالک، باباسفنجی، آقای اختاپوس و پاتریک، راپونزل، لوک خوششانس، رابینهود، سفیدبرفی و هفتکوتوله، تازه مامان و بابا هم هستن. حالا که ما رسیدیم، همه میشینن دور میز. بعد از اینکه غذامون رو خوردیم، لوک خوششانس برامون ساز میزنه. تازه بابا هم آواز میخونه.
پرهام همینطور در خیالاتش داشت پرواز میکرد. ذوق میکرد و بلند بلند تعریف میکرد. که بالاخره وقت رفتن رسید. مامان پرهام از در اومد تو و دید پرهام و خالهپیره چشماشونو بستن و دارن بلند بلند میخندن. همین که مامان پرهام «سلام» کرد،هر دو چشماشونو باز کردن و پرهام پرید توی بغل مامانش.
مامان پرهام گفت: مثل اینکه امروز خیلی خوش گذروندی. توی راه باید برام تعریف کنی که چه بازیای کردی که اینقدر خوشحالی. موقع خداحافظی، خالهپیره به پرهام چشمکی زد و گفت: «خوب فکراتو بکن که چهارشنبهی هفتهی بعد کجا بریم؟»
داستان هایی صوتی برای کودک | آی قصه را کجا بشنویم؟
? ساندکلود | تلگرام | اینستاگرام | یوتیوب ?
? کستباکس | گوگلپادکست | اپلپادکست ?
* هزارقصه چیست؟
«هزارقصه» یکی از سری تولیدات صوتی آی قصه است که در هر فایل صوتی آن یک قصهی مستقل کوتاه برای کودک روایت میشود. این قصهها سریالی نیستند و تنها در همان یک قسمت جریان دارند. قصههای هزارقصه، تماما توسط تحریریهی آیقصه تولید میشوند و تمامی حقوق مربوط به این قصهها اعم از چاپی و نشر آنلاین آن برای آیقصه محفوظ است. دیگر قصههای هزارقصه را اینجا بیابید.